مسائل حوزه مدیریت از پیچیدگی ویژهای برخوردارند که بهطور عمده از پیچیدگی سازمان و محیط آن نشئت میگیرد و از آنجا که قوانین ساده به شیوههای پیشبینیناپذیر رفتارهای پیچیده تولید میکنند، گاهی رفتارهای این سیستمها در مقیاس بزرگ (در سطح کلان) نوظهور نامیده میشوند. بنابراین چنین سیستمهایی، رفتارهای نوظهور غیربدیهی از خود نشان میدهند. پیچیدگی قبل از همه بهصورت عدم امکان سادهکردن مطرح میشود و جایی ظاهر میشود که وحدت پیچیده، نوپیداییهای خود را بهوجود میآورد؛ تمایزها و روشنیها در هویتها و علیتها از بین میرود، بینظمیها و عدم یقینها پدیدهها را دستخوش اختلال میکنند، سوژه ـ مشاهدهگر دفعتاً چهرۀ خود را در ابژۀ مورد مشاهدۀ خود کشف میکند و در نهایت، جایی که تناقضِ منطقی، جریان تعقل را از مسیر خود منحرف میکند. بنابراین ابژهها تنها ابژه نیستند، چیزها، چیزها نیستند، تمام ابژههای مشاهده یا مطالعه در رابطه با سازمانشان، محیطشان، مشاهدهگرشان فهم میشوند. چنین اتصالی از پندارههایی که تاکنون از هم جدا بودهاند، ما را به هستۀ اصلی خود پیچیدگی نزدیک میکند. پدیدارشناسی با برجستهسازی نقش مشاهدهگر به ما در درک پیچیدگی کمک میکند. بدینسان پدیدارشناسی که بهصورتی مضاعف منفصل و بیطرف است، میتواند احکام جدی و معنادار در هر عصر را مشخص کند. پدیدارشناسی نوعی تلاش سازنده و بازسازنده است. شعار «بهسوی خود چیزها» در وهلۀ اول غایتی ایجابی دارد؛ ما را فرا میخواند به اینکه روی آوریم به پدیدارهایی که قالبها و الگوهای پیش روی آنها سد راه دیدنشان شدهاند. رویکرد پدیدارشناسانه، خلاف فرضیههای تبیینی است. این رویکرد خود را به بداهت بیواسطۀ مشاهدۀ شهودی محدود میکند. ویژگی ایجابیتری از رویکرد پدیدارشناسانه، آن است که این رویکرد تلاشی است قاطعانه برای غنا بخشیدن به جهان تجربۀ ما از طریق عیانکردن وجوهی از تجربه که تاکنون مغفول ماندهاند. بهعلاوه، در پس چنین میل همهچیزخواه نسبت به تنوع، ممکن است انگیزهای عمیقتر نهفته باشد. این انگیزه را میتوان حرمت نهادن به پدیدارها نامید. وحدت نهفته در پس روالها و شیوههای پدیدارشناسانه را میتوان کوششی سرسختانه خواند برای نگریستن به پدیدارها و وفادار ماندن به آنها، حتی پیش از آنکه به پدیدارها بیندیشیم. تمرکز پدیدارشناسی، بر کشف چگونگی تجربۀ افراد از پدیدهای خاص استوار است. محقق پدیدارشناس، بهدنبال کشف آن است که چگونه افراد معنای تجربهشان را میسازند و اینکه چگونه معناهای ساختهشدۀ هر یک از این افراد، در کنار هم به معناهای گروهی یا فرهنگی شکل میدهند. ارزش پدیدارشناسی، در اولویتبندی و بررسی چگونگی تجربۀ جهان توسط انسانهاست. اینکه بیمار چگونه بیماری را تجربه میکند، معلم چگونه تعلیمدادن را تجربه میکند، دانشآموز چگونه موفقیت یا شکست را تجربه میکند و ما چگونه شیوههای جدید تعامل با دیگران و جهان را تجربه میکنیم. تحلیل پدیدارشناسانۀ تفسیری، نوعی رویکرد به تحلیل کیفی است با گرایش روانشناسانۀ خاص به اینکه مردم چگونه از تجاربشان معناسازی میکنند. تحلیل پدیدارشناسانۀ تفسیری، مستلزم آن است که محقق موارد را بهصورت جزئی، بازتابی و دست اول، از مشارکتکنندگان دریافت و جمعآوری کند. تحلیل پدیدارشناسانۀ تفسیری، رویکردی است جاافتاده و از نظر پدیدارشناسانه، متمرکز برای تفسیر این موارد. ماحصل مطالعۀ پدیدارشناسانۀ تفسیری یکی، «دادن صدا» (تحصیل و بازتاب مدعیات و علایق اصلی مشارکتکنندگان) و دیگری «دادن معنا» (ارائۀ تفسیری از این مواد اطلاعاتی که ریشه دارد در موارد مختلف؛ اما استفاده از مفاهیم روانشناسانه ممکن است آنها را به ورای این موارد بسط دهد) است. تحلیل پدیدارشناسانه با درک تجارب زیستۀ فرد و با کشف ارتباط یا پیوند فرد در رویداد یا فرایندی خاص مرتبط است. در نهایت، بداعت کل رویکرد پدیدارشناسانه مبتنی بر تأثیر غالب انگیزۀ حرمتنهادن به پدیدارهاست. آنچه پدیدارشناسی را از سایر روشها متمایز میکند، مرحلۀ خاصی نیست که میپرورد یا به آنها میافزاید؛ بلکه روحیۀ حرمتنهادن فلسفی به منزلۀ نخستین و مهمترین هنجار فلسفهورزی است.